لحظه های عشق را خونین تر از خون می کنم
گاهی از دیوانه ها این رسم می پرسم ولی
لانه در ویرانه های خانه خون می کنم
چشم می بندم به دلبر تا سحر آید کنار
این جنون تازه را مجنون ومفتون می کنم
نیست لیلی، نیست لیلی ،در میان دیده ها
گر بود این دشت را دریایی از خون می کنم
داستان عاشقی تنها کلام ساده ایست
گر نباشد سینه پر درد راامواجی از خون می کنم
می توانی رفت بی حرف وکلام ونیم نگاه
در سکوت رفتنت این اشک دل خون می کنم
بس خروشان می روی اما کجا باید شدن
در میان دشتی از آلاله مسکن می کنم
با نگاهم هی ترا خوانم که آیی سوی دشت
زیر پایت دشت را فرش از دل خون می کنم
باورت آید که می ارزد نگاهت عالمی
با نگاه مست تو افتاده مجنون می کنم
اسداله پورهاشمی 14/12/84 مسجدسلیمان